از آن دو عارض سوسن نمای لاله اثر


بنفشه وار فرو برده ام بزانو سر

ز فرقت رخ او بسکه خون همی بارم


بسان چشم همایست چشم من بصور

بنفشه رویم و سیمین سرشک از آنکه بتم


ز سیم خام برآرد همی بنفشۀ تر

عدوی عنبر و خصم شمامه گشتم ، از آنک


شمامۀ ز نخش گرد گیرد از عنبر

غلام آن لب چون گوهر بدخشانم


بدست صنع نهاده دروسی و دو گهر

لبش ز گوهر و بیجادۀ بدخشانی


بطبع لعل تر آمد بسی و شیرین تر

اگر بخون من بی گناه قصد کنی


مکن بتا ، حذر از خون بی گناه ، حذر

و گر ز داوری خون من نیندیشی


خدای عز و جل بس میان ما داور

اگر چه بی طربم در غم تو ، بس باشد


مدیح میر بسوی طرب مرا رهبر

امیر احمد بن عاصم آنکه همت او


همی گواژه زند بر بلندی محور

گمان من بحقیقت چنین بود که یکیست


سخای او و طلب کرده های اسکندر